همراه با کاروان حسینی / شانزدهم ذیحجه

همراه با کاروان حسینی / شانزدهم ذیحجه

در میان صحرای بی کران و انبوه شن های روان، تک خیمه ای رُخ نمود.

باد گرم و سوزان صحرا، پردۀ خیمه را بازی داد و ام وهب، با لبانی خشکیده نالید.

به جرعه ای آب، عطش او را فرو نشاند. ام وهب نفس تازه کرد و چشم گشود و او را دید.

گفت؛ یا عیسی مسیح!

به جرعه ای دیگر از آب، او را سیراب کرد. ام وهب، بخود آمد.

گفت؛ عیسی بن مریم بر ما منت گذاشتی!

قافله سالار مشک آب را به هانیه داد و رو سوی ام وهب شد.

گفت؛ خداوند آن رسول پاک را در سالیانی دور نزد خود خواند تا در زمان مقرر

از آسمان فرود آید.

من، حسین بن علی، فرزند فاطمه، دختر پیامبر خاتمم. سفری پیش رو دارم، پسرت از شکار که آمد،

به یاری ما بیایید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

فارسی
همراه با کاروان حسینی / پانزدهم ذیحجه
۱۳۹۴/۰۸/۲۷
همراه با کاروان حسینی / هفدهم ذیحجه
۱۳۹۴/۰۸/۲۷