بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
اربعین ۱۴۰۱ بود. با خانواده و جمعی از دوستانِ بنیاد اصحابالحسین عازم سرزمین نور بودیم؛ به قصد انجام مأموریت…
به قلم خواهر عزیزمان خانم ریحانه مرادی آزاد
سالهاست فلسفهی زیارت برایم به گونهی دیگری است… در صدر دعاهایم زیارتِ در حین مأموریت است… خاصیت داشتن برای امام، حس محضریت را دوچندان میکند…
الله اعلم…
خدا بهتر میداند…
آرزو بر جوانان عیب نیست!
سفر، دوهفتهای به طول میانجامید و بیشترین روزهای سفر در نجف میگذشت؛ قرار بود در یکی از بزرگترین موکبهای بین راهی خادم فرهنگی اربعین باشیم…
کارمان در چند محور تعریف شده بود…
ما هم «زائران و زیست حسینی» را انتخاب کردیم…
هیچ تصوری در ابتدای کار نداشتیم که چه بشود… کار در دل کار در میآمد…
به دریای جمعیت زدیم…
حس و حالها دیدنی بود!
پدر و مادر جوانی دوقلوهای دوستداشتنیشان را سوار بر کالسکهی دوقلو در مسیر مشایه جلو میبردند!
سوژهی خوبی بودند؛ به سراغشان رفتیم؛ اجازه گرفتیم و چند دقیقهای در حال خوبشان شریک شدیم…
دوقلوهای موفرفری با چشمان درشت و چهرهی متعجّبشان امّا، در همان حال که ما گرم صحبت بودیم، دیدنی بودند…
مدام در چرخش صد و هشتاد درجهای به این سمت و آن سمت بودند؛ خصوصاً یکی از آنها که اصلاً آرام و قرار نداشت و مدام در پی بازیگوشی بود، تا جایی که وقتی با اجازهی آن خانم و آقا قرار شد عکس بگیریم، وروجک هرگز صورتش را به سمت دوربین نگه نداشت و در تمام عکسها متمایل به اطراف بود!
بگذریم…
جملهی تأملبرانگیزی از آن مادر جوان شنیدم که همسرش را هم به وجد آورده بود و برق نگاهش به نشانهی تأیید، علاقهی زایدالوصف او را به شریک و همسفر راهش فریاد میزد!
میگفت: لحظه لحظهی این مسیر(نجف تا کربلا) مرا یاد آیهای از قرآن میاندازد:
«وَسَارِعُوٓا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَجَنَّةٍ عَرْضُهَا السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِينَ»…
راست میگفت!
مشایه میدان مسابقه است… مسابقهی ایثار و ازخودگذشتگی…
از خودگذشتگیِ مادرهایی چون او که با تمام سختیهای طول سفر، بچههای بازیگوش و بغلیشان را به دوش میکشند!
مشایه میدان مسابقه است…
مسابقهی همدلی و تألیف قلوب که عوام و خواص نمیشناسد و همه را تحت بیرق حسین قیمتی میکند…
مشایه میدان مسابقه است…
مسابقه به سوی جَنّة الحسين…
بهشت وجود امام «علیهالسّلام»…
الحمدللّه ربّ العالمین!